فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

عیدغدیر

1393/7/23 16:02
نویسنده : مامان فاطمه
198 بازدید
اشتراک گذاری

به خاطر اومدن عموحسین  و زن عمواز مکه19مهر  رفتیم برای استقبال دقیقا ده قیقه قبل از اومدن در محل حاضر بودیم و شما نق و غر میزدی و اصلا روبوسی نکردی نه با عمو نه با هیچ کس فقط یا بغل مامان یا خاله و یا دایی جواد بودی

خونه عمو  برای شام موندیم و شما از گوسفندی که سرشو بریده بودن میگفتی وعلت کشتنشوچون به حفه مامانش گوش نکرده غذا نخورده

شب هم ما خونه عزیز موندیم و فردا تالاردعوت بودبم حاجی خورون که شما از همه می ترسیدی و حتی به مامان اجازه نمیدادی با عمع صحبت کنم و گریه میکردی که مامان بیا پیشم ..و کلی بهونه که مامان جوراب شلواریمو د ربیارم جورابی که عمه برام خریده بپوشم و چون هواسر بود می ترسیدم سرما بخوری .زهرا عموهم برات لاک خریده بود که شما نه اینکه بهش بوس دای و بغلش هم نرفتی تشکر هم نکردی ..عجب دختری

فرستادمت پیش بابا که اونجا هم وای نستادی و اومدی پیشم تا اینکه باتبات خاله بهونه نگرفتی و برای شام خواب بودی

روز عید هم که 21 بود رفتیم خونه چن تا همسایمون که سادات بودن و شما به محض ورود میگفتی آب میخام تا اینکه خونه یکیشون برات آب اوردن..تازه یه جا رفته بودی و مامانی نیومده بود به خاله سعیده گفته بود ی جیش داری ..بیچاره خاله سعیده...

عیدی هم گرفتی که از این بابت خوشحال

شب هم جشن پسرعمه بود که به شما خوش گذشت با شبنم  خاله ها و یه کم پیش مامان  نانا ی میکردی ویه هو میدویدی بغل خاله ها

وشب  دیگه از دیار مامانی دل کندیم و با بابا راهی خونه شدیم ...وقتی رسیدیم خونه دیدیم  خونه گرمه و بابایی بخاریو افتتاح کرده

پسندها (3)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

خاله سعیده
24 مهر 93 9:27
از همه میترسه وای خدا
مامان گلشن
27 مهر 93 20:04
همیشه به جشن ومهمونی