بدون عنوان
امروز سه شنبه 27 آبان
دیشب داشتم شلوارتو که پاره شسده بود می دوختم گفتی مامان شلوارمو دوزیدی می گم نه مامان باید بگی دوختی بعد از چند دقیقه میگی مامان شلوارمو دوختیدی
وقتی درخاستی داری میگی مامان جونم یا باباجونم
وقتی سوالی میپرسی و برات توضیح میدیم میگی آهان
خیلی جملات بیشتری رو میگی مثلا همین دیشب میگفتی مامان دایی رضا رو دوست ندارم چون پوست بعبعی رو کنده اما دایی جواد که نبود که دایی جواد رو دوست دارم
هفته پیش به علت سرفه و سرماخوردگی بردمت دکتر که هنوز هم دارم اموکسی سیلین رو با هزار ترفند بهت میدم جون میگی بو میده و تلخه
از دکتر که اومدی مییگفتی مهرشو میخام اینطوری کنم(منظورت زدن رو برگه بود) که بابایی از سرکار مهرشو برات اورد
دیشب هم کیف لوازم آرایش مامانو برداشتی و به دور از دید مامان و بابایی درو بستی و رژلبو دور تا دور دهنت زدی..امروز هم که دور ابرو و چشمت خط کشیدی که عکسشو برات میذارم
میخای بگی در فلان چیززو مامان نبستی میگی مامان درشو نبندیدی که
کاملا اجزای صورت رو میکشی به جزگوش .عکس نقاشیهاتو گه بتونم میذارم
به چسباندن تیکه های کاغذ در کلاژ علاقه داری و با هم کشتیو خرگوش و هواپیما و ماشین درست کردیم که شما علاقه داری پنجره های مستطیلی زرد رو بچسبونی
با رنگ انگشتیت هم اسبتو رنگ کردی و البته خونتو
راستی 22 آبان بردمت مرکز بهداشت به مناسبت30 ماهگی که هنوز 11کیلو بود ی و خیلی کم اضافه کرده بودی