فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

بیمارستان

1393/9/27 0:17
نویسنده : مامان فاطمه
229 بازدید
اشتراک گذاری

امروز 26 آذر ماه بود و دقیقا یک هفته از بیماری دختری میگذره

دختری روز چهارشنبه 19 آذر ازقضا با صدای ساعتی که براش کوک کرده بودم و کنارش گذاشته بودم تا بلکه زود از خواب بیدتر بشه و اشتهاش بنا به توصیه عزیزان ساعت شش ونیم بیدار شد.با هم خاله بازی کردیم تا اینکه به زور  ساعت 9 صبح شیر خورد و گفت مامان میام بخابم و ساعت 12 با حالت استراغ از خواب بیدار شد ..هیچ چیزی تو دلش بند نمیشد حتی چای زنجفیل که براش درست کرده بودم ..بعد از ظهر رفتیم پش یه متخصص که گفتند ویروسه و کم کم تبم میکنه و البته اسهال و تا سه روز خوب میشه(آخه اون وقت فقط استفراغ داشت) ..یه آمپول و درصورت لزوم یه سرم هم بهش داد..بگذریم وقتی که از مطب اومدیم بابایی به علت پارک ممنوع جریمه شد 40 هزارو ماجرای دارو گرفتن از داروخانه و البته استفراغ شما تو مطب!

آمپولتو زدی ولی همچنان استفراغ میکری و هیچ چیزی نیخوردی الا آب که آبم میاوردی بالا

ساعت 10 شب رفتیم بیماستان و سرمتو زدیم و زیر سرم باز استفراغ و البته تب که تا صبح تو خونه ادامه داشت ..ماهم صبح بردیمت بیمارستان و متخصص گفت چون چیزی نمیخوره باید بستری بشه اول تو اورژانس بودیم که برای وصل آنژیو کت برات مردم و زنده شدم و اجازه نمیدادن من پیشت باشم و تاز ازت خونهم گرفته بودن

با شیاف و پاشویه تب 38.5 شد 37.5و شما رو بردن بخش اطفال ساعت 2

اونجا اول ماجرا بود و تو نمیذاشتی پاشویت کنم و تن شویه و حتی دماسنج بذارم وهربار که سرمت وصل میشد گریه میکردی

اولش خاله بهاره بود و بعد از ملاقات نگهبانبی بیرونش کرد و تازه بهانه های تو بیشتر که میخام برم پیش بابا و بیرون

با دیدن گریه های من آقای نگهبان گذاشت خاله فاطمه هم ساعت 6 بیاد و ما دوتایی کنارنت باشیم

شما چیزی نمیخوردی و خاله مجبور شد اب سیب و دهنت بریزه درحال که من دستاتو گرفته بودم رستی بابایی برات یه عروسک موبلند بنفش به اسم بنفشه هم برات خریدو البته لگن آبی 

شب خوابیدی در حالی که تب داشتی و خاله تن شویت میکرد و حتی لباسا تو در آورده بود

آب خواستی که با خوردن آب استفراغ کردی من به پرستار اونجا که از قضا دوست دبیرستانیم بود گفتم و اون سریع برات آمپول ضد تهوع زد و شما خوابیدی و ساعت 6 دوباره یه ضد تهوع

ساعت 8 خودم هم حالت تهوع و سرگیجه داشتم که مجبور به زدن سرم شدم 

در همان حال خاله بهم زنگ زد که فاطمه داره نون میخوره که کلی خوشحال شدم

دکترش هم دیده بودشو گفته بود اگه تا ساعت 12 استفراغ نکرد ترخیصه

خاله بهاره و عمویی کارای ترخیصتو ساعت 1 روز جمعه انجام دادن و من از اونجایی که میترسدم دوباره استفراغ کنی و مجیوربه بردنت به بیمارستان بشیم آنژیوتو در نیاوردم

راستی وقتی اومدی خونه خاله رضوان برات برچسب پروانه و باب اسفنجی خریده بود و دایی دومینو

همچنان تو  چیزی نمیخوردی و ما مجبور یه دادن آب سیب و پرتقال به زور شدیم..فقط میخابیدی .خاله فاطمه یه کم پلو بهت داد...

شکر خدا ساعت 11 شب تب نداشتی و من تونستم بعد از 3 شب بیداری بخابم

هنوزم نمیدونم بیماریت به خاطر چی بود از شیر بود یا از اون مهد که دو زوز قبل برده بودمت و یا......

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان شایان
27 آذر 93 0:49
با سلام زنده باشه این کوچولوی عزیزتون .به وبلاگ منن هم سر بزنید.راستی خوشحال میشم تو جشنواره نی نی وبلاگ به عکس کد23 رای بدید. آدرس عکس برای رای دادن: http://www.niniweblog.com/usercp.php کد عکس شماره 23 منتظرم بیاید به وبلاگ سربزنید
مریم(مامان ثنا جون)
27 آذر 93 4:19
سلام خاله جون خیلی ناراحت شدم ولی خدا را شکر که به خیر گذشت انشاالله همیشه تنت سالم باشه..
سعیده
27 آذر 93 9:30
اشکم دراومد خیلی بد بود خدا نکنه هیچ بچه ی مریض باشه