فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

ترامبولین

1393/6/8 10:27
نویسنده : مامان فاطمه
203 بازدید
اشتراک گذاری

به دخملی  قول داده بودم اگه خوب غذا بخوره آقاهه اجازه میده ببرمش ترامبولین برای همین هم دیشب(جمعه7 شهریور) با بابایی رفتیم پارک و چون غذاتو خورده بودی تونستی بری  ترامبولین و مامانی تا 10 میشمرد و شما بالاو پایین می پریدی ..بعدش می افتادی..خودت از این تشک به اون تشک میرفتی و گاهی از ابرهای کناره هاش که به عنوان جدا کننده بود روی تشک می پریدی

و اما یه توپ دست یه آقا پسر دیدی و شوتش کردی پسره سریع توپ رو در دستاش گرفت و شما میگفتی توپ میخام و هر چه مامانی میگفت خونه توپ داریم بی تاثیر حالا پسره اومده جلوت تا غصه ات بده و شما بلند بهش میگفتی توپ ماله منه و پسره میگفت ماله من ...با دیدن این اوضاع بغلت کردم تا بریم پیش ماشین بابا که شما تا تومیتونستی تو ماشین جیغ و داد ....رفتیم خونه و توپاتو نشونت دادم و شماشاد شدی وگفتیتوپ قرمزه رو بشورش.شب  با اون توپ قرمزه خوابیدی ...و مدام میپرسی مامان با توپه کجا بریم؟ مامان بگو! منم میگفتم میریم پارک با بچه ها بازی میکنی و بعدش میذاریش تو توری و آویزش میکنی به دسته سه چرختو شما آروم میشدی و خوشحال ..جالبه که غر میزدی مامان توپه داره میره(آخه از دستت سر میخورد تو رختخوابت) منم برات توری(البته اسمشو دقیق نمی دونم)آوردم و توپو گذاشتی توش

بابابارفته بودی معاینه فنی بعدش اومدی خودت خونه پیش من میگی مامان اومدم ببرمت پارک و منتظری من  لباس بپوشم با هم بریم پایین پیش بابا  که منتظره

سری کتابهای تاتی رو آوردی و میگی اینو ندارم اینو ندارم ...مامان مغازه بازشد اگه آقاهه داشت برام بخر

آویز توپو مینداختی گردنت و میچرخیدی...میگفتی حالا نوبت مامانه ..مامان نانای کن..و چون دیدی من دامن دارم شما هم گفتی من هم دامن میخام مثه مامان بچرخه..مامان هم  دامن سفید خالخال رو برات اورد وچرخیدی با توپت و کلی ذوق و شب هم با دامنت  خوابیدی

میگفتم مامان خوش به حالت عزیز دوست داشته برات توپ خریده ..تو میگی مامان گیه (گریه)نکن برات میخرم ..بعد میگی مامان عزیز تو رو دوست نداره؟! ..میگم دوست داره اما تو رو بیشتر دوست داره..و بعد دست میذاری رو گوشت و میگی عزیز برای مامان توپ بخر آزز(خداحافظ)..دستتو از روی گوشت بر میداریو میگی بهش گفتم

 

بطاقات بنات بطاقات بنات جميله احلى بطاقات بنات للمواضيع

در کل این روزها با تو عاشق ترم دخترم...محبتمحبتفرشته مامانی دوست دارم بی نهایتبوسبوس

این مطلب در شنبه 8 شهریور اضافه شد

باهم رفتیم درمانگاه (البته این بار مامانی گلوش درد میکرد)و اونجا شما کلی مامانو اذیت کردی با دست کردن تو دهانت و انداختن توپ روی زمین درمانگاه که کثیف بود ودوباره توپو مبگرفتی و اینکه میخاستی بری پیش بچه ها که مریض بودند

برای اولین بار با توپت رفتی پارک و کلی دنبالش دویدی..تو پارک هم بهت کوکوسیب زمینی دادم..هرکسی که میخاست توپتو ازت بگیره یا سوار سه چرخت بشه هل میدادی که مامانی بهت گفت اینکا ررو نکن ..باید باهاشون دوست باشی

یه دختر تپل طرف دیگه الاکلنگ بود و البته 9-10 ساله و دوست داشت با شما بازی کنه ولی شما خیلی واضح به مامانی میگفتی این دختره دوست ندارم...طفلکی

میگی مامان به سمتت میام...یا با کلیدات10.gif که تودست  داری میگی میرم سمته ماشین بابا درشو باز میکنم میرم سرکارمیگم مامانو هم میبری میگی اول صبونتو بــــــــــــــــــــــــــــــــخور بد میــــــــــــــــــــــــــــــــــــبرم

بابایی بوست میکنه بعد میای پیش من و میگی مامان بابا منو چنگول میگیره

میری پیش بابا و با شادی میگی میخام چنگولت کنم ..بابایی نمیذاره ومیگه اول باید بابایی شما رو بوس کنه ..شما این شرط رو نمپذیری و میای پیش من ..بهت میگم جوری میخای چنگول کنی...شما دستاتو میاری طرف گردن مامانی  و با نوک دستات قلقلک میدی(یه جورایی میخارونی)

همش تو حال و هوای شهربازی هستی و به مامان بابا باباجون و خاله و دایی که  زنگ میزنی میگی منو شهرباز ی میبری؟؟؟؟!

خدا رو شکر و آفرین به دختریه گل چون خودت بدون اینکه مامان ازت بپرسه میری دستشویی و تازه مستقلا خودتو می شوری و با دستمال خشک میکنیсмайлик..البته شبها دسته گل آب میدی هنوز

امروز که برات چشم چشم دو ابرو دماغ دهن یه گردو رو کشیدم خودت دوچشم به شکل دو دایره دایره توپر، دماغ به شکل یه هشت کویک(البته گاهی اوقات میکشی) یه خط راست 2 سانتی دهن و یه دایره کج ماوج  به عنوان سرمو و گوش توسط مامان اضافه شده

3.gifاین اثر خودته

دوست داری داخل همه اشکال داخل کتابا رو رنگ کنی حتی با خودکار

بهت میگم دفترتو میدی مامان هم نقاشی بکشم ؟رفتی تو اتاقت برام جلد کنده شده سبزی فروشو که دوستش هم داری میاری و میگی برا تو

من مشغول کاری هستم و شمامیای پیشم و بی مقدمه میگی: مامان شیطون شدیا!

الان که خوابیدی ولی اتفاقی که میخاستم بهت شکلات بدم از تو کابینت شیشه شیرتو دیدی بعد به دستور شما آبش کردم و دادمش به شما ولی چون سر شیشه رو انداخته بودم دور شما گریه که کوش آب از توش میریزه ببین..... از من گفتن که فردا برات میخرم ،انداختم تو آشغالی و از شما انکار و گشتن تو سطل تو هال..تا اینکه با هزار و یک خواهش و دلیل قبول کردی فردا بخریم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (1)

خاله سعیده
9 شهریور 93 10:19
خیلی زرنگ شدی عجب نقاشی کشیدی آ آ آفرین ب ب بهترین س س ستاره فاطمه نظیر نداره فاطمه گل بهشته تو آسمون نوشته تقدیم به فاطمه خانوم