اولین روز های شهریور
خانمی امروز صبح یک شنبه 2 شهریورکه با مامانی مشغول مخلوط کردن مواد دونات بود و کلی با چنگال هم زد و خودشو خمیری و آردی کرد همین طور که نشسته بود گفت :یاافلفز afalfazبهش میگم چی میگی؟!خانومی میگه: بابا میگه یا افلفز ماشین بهت نزد(منظورش ابالفضله)
خودش میگه به خودش :عقلت خیلی کار میکنه(نمی دونم از کی یاد گرفته)
این روز ها میزنی زیر گریه البته خیلی سریع و خیلی هم جیغ میزنی ..و اینکه همین طوری بی مقدمه میگی میخام بخورمت و گاز میگیری
به استفراغ میگی استخا
اشتهات هم که مثه قبله بهتر نشده هر چند شربت زینکوویت رو از دیروز بهت میدم..به جاش آب خیلی میخوری،مامانی هم مجبور به خوردنت نمیکنه ....تومیوه ها هم هلو و هندوانه و طالبی و خربزه دوست داری و از انجیر خیلی بدت میاد و انگور هم گهگاهی البته اگه دونه بزرگ نداشته باشه..بلال هم دوست داری و البته هویج..راستی امروز که مامانی مشغول پوست کردن بادمجان بود و شما در حال کندن سر بادمجان و کمک به مامانی گفتی باجون(بادمجون) میخام که گفتم باید سرخ کنم شما که اصولا لجبازین گفتی میخام یه کم خوردی بعدش دراز میکش میگی دلم درد میکنه مامانی...من میگم چرا آخه؟ شما میگی بامجون خوردم
سوار سه چرخه هم هنوز بلد نیستی پا بزنی
این هم عکس از دونات من و دخملی داغه داغ..اون کوچیکه رو برای فاطمه درست کردم که از خواب بیدار شد بخوره
ا
خانوم خانوما دیروز این موقع از مامانی خواست کل لباساشو از کمدش براش بیارم تا اونایی که دوست داره پرو کنه بعدباپوشیدن لباسی که زندایی از مکه براش آورده بود و یه کم هم بهش کوچولو شده بود روی لباسهای توخونش خوابید بعد که بیدار شد کلی گرمش شده بود و عرق کرده بود.خدا رحم کرد برای خواب ژاکت وکاپشن (به کاپشن هم ژاکت میگه)در آورده بود...وقتی هم بیدارشد میخاست همون جوری ببرمش پارک که راضیش کردم حداقل لباس زیرشو در بیارم..