فاطمه در سه سال و هفت ماهگی+اولین برف در سال 94

بالباسی که خاله برات روز جمعه 21 آذر که اومده بود اراک و سوغات مشهد بودو خیلی هم بهت می اومد ازت عکس گرفتم.و اینکه امروز 23 آذر و شما ساعت 2 و نیم مشغول ناهار خوردن گفتی مامان داره برف  میاد  و اصرار داشتی زودر بریم بیرون و آدم برفی درست کنیم .ولی من بهت گفتم باید زمین سفید بشه تا بشه آدم برفی ساخت و به قول خودت سازید.دفعه قبل تقریبا هفته پیش که برف اومد در حد پور پور بود و حتی زمین خیس نشد چه برسه به سفید و شما هم ناراحت مخصوصا وقتی اخبار تصویر برف همراه با اخبارنشون میدادی شاکی میشد چرا اینجا برف نمیاد و میگفتی ماملن به خدا بگو برف بیاد بعدش که دعا میکردم میگفتی مامان خدا شنید؟!امروز 23 آذرماه برف اومد و زمین سفید پوش شد و من و شما بعد از اینکه از کلاس زبان اومدم با هم رفتیم برف بازی و شما با کلاه و شال و دوربین عکاسی و حتی دکمه و تل که خیلی وقته آماده کرده بودی برای چنین روزی رفتیم بیرون و جلوی در خونه باهم آدم برفی درست کردیم.البته شما به من گفته بودی مامان هویج برای دماغش بخر که من نخريده بودم.

راستی میخای بگی مامان این ساعت رو برام ببند میگی بسته کن.و اینکه روز بعد از 28 صفر که 21 آذر میشد و روز جمعه رفتیم خونه عزیز  که خاله ها هم بودن .شما خدا روشکر سلام به همه دادی ولی خوب مثله همیشه دعوا سر غدا خو دن و بهونه شب که میگفتی مامان بریم دریا برام صدف بیار که خاله رضوان مجبور شد کلی وسایل و اسباب بازیهای نوستالژي بچگی شو برات بیاره تا بیخیال بشی که نشد ونشد.بازی با موبایل.....تا اینکه از هوش رفتی.خیلی هم علاقه داشتی به تشکیل کلاس و درس یاد گرفتن و هم شاگردی با خاله سعیده و معلمی خاله رضوان.علی رو هم خیلی دوست داری و براش جغجغه درست میکردی و لباساشو گرم و کارهای دوسش داشتی.راستی امروز هم کلاس رفتی و عین و غین یاد گرفتی ....کلی هم لباستو خیس کردی تا غر غر کردن و تلفظ غ یاد بگیری بعدشم که لباست عوض کردی وبا بدن برهنه دوباره تمرین کردی که دیگه لباست خیس نشه و بعد ار یاد گیری لباست پوشیدی یه صورتی که پشت لباس جلو و جلوی لباس پشت.جدیدا خودت لباست می پشوی و در میاری دکمه های لباست رو باز و گاهی می بندی. دو تا از اصطلاحات جالبش اینه که میگه مامان این قدر برنامه جالب بود نگو)نگو شو خیلی قشنگ میگه.و اصطلاح دیگش اینه که پشت سر هم و دو مرتبه و سریع مبگه فک کردی فک کردی (در مواقعی که خودش احساس میکنه دیگران راجع به کار یا حرفش یه جور د یگه فک می کردن مثلا تو اتاق ساکت و صداش نمیاد و مم داری چیکار میکنی سریع میاد بیرون و میگه فک کردی  فک کردی خراب کاری میکردم.)بعضی اوقات که کار اشتباهی کرده و من دعواش کردم و گریه میکنه بعد از چن دقیقه میاد پیشم و میگه مامان میدونی چرا دارم گریه میکنم اشکال و ببین داره از چشمان میاد ببین میگم خوب کار اشتباه کردی میگه نه من دارم برای شما گریه میکنم پیر میشین.میگم خوب در عوض تو بزرگ میشی ..میگه نمیخام بزرگ بشم میخام شما همین طوری بمونید و موهاتون سفید نشه ..میگه مامان ورزش کنید پیر نشید.