فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 12 سال و 6 روز سن داره

❤ ღ ღ فاطمه دختر اردیبهشتღ ღ ❤

بوس

امروز یعنی  24 تیر ماه دخمل وقتی از خواب بیدار شد یه راست رفت سراغ مکعب های ابری و اونا در داخل جعبه قرار داد و بعد اومد پیش من و من بهش اسم حیوانات و میوه ها رو میگفتم فعلا که میدونه پیشی کدومه واینکه میگم پیشی چی می گه می او (البته تکرار بعد از خود مامانی) موز هم میگه مو(بعد از مامانی)و میدونه کدومه ویه کار  که دخمل انجام دادم و کلی ذوقیدم و از خوشحالی اشک تو چشمام جمع شد در حین بازی کردنش بود که  یه دفعه اومد روبروی مامانی نشست و پیشونی مامانی رو بوس کرد و رفت ادامه بازی  و  اجازه نداد مامانی هم بوسش کنه ..الهی .....الهی   ...
24 تير 1392

ماه رمضان

امروز 21 تیر92 و سومین روز از ماه رمضان ..الان ساعت 7صبحه و من ا زسحر نخوابیدم ولی شما را رو به هزاز ترفند خواب کردم...جدیدا موقع سحر بلند میشی و بعد از اذان صبح تازه مشغول بازی میشی مثه امروز.. تازه شبش هم با اینکه برق ها رو خاموش میکنم دوست نداری بخوابی  و بهونه میگیری که مامان بلند شو این عروسک نه اون عروسک رو برام بیار... دیشب که مامانی رفت از تو یخچال بطری آب رو برداره شما اومدی و بسته قرص ها رو ازمن خواستی ...من هم که حوصله نداشتم اونو به شما دادم و شما مدت ها ذوقشونو داشتی  و نمی خوابیدی و برای سحر هم که بیدار شدی با اونها بازی میکردی و ول کنه قضیه نبودی پ.ن واینکه این سه  روزه ماه رمضان (والبته من 2 روز زودت...
21 تير 1392

یه اتفاق بد

دیروز(15تیر) من و شما دخملی تصمیم گرفتیم بدون سه چرخه وکالسکه  دوتایی در یک عصر تابستانی به خیابون بریم و من برات یک بلوز بخرم .. توی راه از یه مغازه رد شدیم که توش پر کبوتربود و یه مغازه دیگه که توش نمیدونم قناری بود یا فنج..تو که مدام بهشون اشاره میکردی  و معلوم بودخیلی دوستشون  داری.  داشت کلی بهمون خوش میگذشت که از قضا در داخل یک پاساژ که من دست شما رو گرفته بودم و داشتیم با هم میرفتیم شما خودتو به زمین انداختی و مامان میخاست بلندت کنه که یه صدایی شنیدم ...صدای دستت بود و شما زدی زیر گریه و من تا خونه صلوات میفرستادم که طوریت نشده باشه اما شما با هر تکون دستت گریه میکردی . دم در خونه که رسیدیم بابا رو دیدم و از قض...
21 تير 1392